باران در کویر
کمی بنشین کنارش .. کنار واژه های خاموشش ...
می بینی مثنوی های بی ردیفش را و می خوانی غزلهای ناتمامش را ..
سکوت صحرا به اجبار تازیانه های زمان است ..
در سکوتش دهشت اضطراب نگاهش را می خوانی و
اشک قاصدک های به گل نشسته اش را می بینی ...
آن زمان که احساساتش در دست طوفان سهمگین خرد روزگارگشت
هزار تکه ی درد شد و هزار آیینه ی اشک
که شیارهای چشمانش تا کنون بی شبنم باقی نمانده است ...
آسمان کویر محرم اسرار خوبی است
که اشک ها را به دامن می گیرد و سکوت را بر لب
و مسافران خسته و رهگذر کویر آرامش خود را در نگاه ستارگان می جویند و
از چیستی آن بی خبرند ..
تک درخت کویر سالهاست که نگاه به آسمان برای بارش ابری دارد
همه او را سنبل ناشناخته می دانند و
به ایستادگیش در برابر طوفانهای صحرا و تازیانه های سوزان خورشید
بیتی از تحسین می سرایند و خود شکسته ی غم است و انتظار ..
اشک های خشکش را ریشه های تشنه می فهمند
و سوز دلش را زمین تفتیده و چاک خورده ی کویر .. به پای فریاد خاموش واژه هایش بنشین در هر سطری هزار اشک نهفته را می بینی ..
خصلت کویر سر سختی موجودات آن است
اما با قلب های شکننده و بدنهایی زخم خورده ...
آسمانی را به انتظار نشسته است که
می داند هیچ گاه کبوتر مسافرش از آن نخواهد گذشت
و هیچ گاه ابر مهربانی بر زخم هایش مرهم مهر نخواهد گسترد و
تنها نگاه غروب است که حزن دلش را می فهمد و انتظار بی پایانش را می خواند ...
Design By : RoozGozar.com |